دليل ايجاد افسردگی

دليل ايجاد افسردگی و ناراحتی های روحی
امروزه حتی گروهی از مردم که از وضعيت معيشتی و تفريحی مناسبی برخوردارمی باشند، همواره در افسردگی و نااميدی به سر برده و از زندگی خود خشنود نمی باشند.
عارف بزرگ سعدی می گويد:
هردم از عمر می رود نفسی / ای که پنجاه رفت و در خوابی
چون نگه می کنم نماند بسی / مگر اين پنج روز دريابی

برای خيلی از مردم، زندگی به گذران عمری زجر آور تبديل شده که حتی اگر کمبودی نيز درآن وجود نداشته باشد، زندگی مفهوم واقعی خود را از دست داده و به حياتی کسالت آور، بی رنگ، يکنواخت و خسته کننده تبديل شده است. تی اس اليوت (T.S. Eliot) شاعر امريکايی می گويد: “کجاست آن زندگی ای که ما با زندگی کردن از دست داده ايم؟”
(?where is the life we have lost in living) 

اکثر مردم هر روز از خواب بيدار شده، به سرکار رفته، به خريد چيزهايی که اکثرا به آن نيازی ندارند پرداخته، چند ساعتی از عمر خود را با تماشای تلويزيون و يا ماهواره سپری نموده، و سپس به بستر می روند. برای اين مردم زندگی به خريد و فروش، مصرف و تصاحب تبديل شده است. اين مردم نااميدانه در انتظار تغييری هستند که به زندگی آنها معنی داده و آن را به يک زندگی حقيقی تبديل کند. زندگی ای که از رنگ عشق و حيات برخوردار بوده و برای آنان خوشبختی واقعی به دنبال داشته باشد، نه يک زندگی ساختگی و مجازی که با تبليغات تلويزيون و ماهواره برای آنها به تصوير کشيده می شود.
برای خيلی از افراد متأهل، ازدواج نيز مفهوم واقعی خود را از دست داده و وقتی به گذشته خود نگاه می کنند، می بينند که سال هايی طلایی از عمر و جوانی خود را بدون عشق و احساسی واقعی به فنا کشيده و ناخواسته درگير عارضه ای به نام “طلاق عاطفی” بوده اند. طلاقی بدون امضای برگه های محضری، که در آن افراد تنهايی وحشتناکی را در قالب زندگی مشترک تجربه می کنند. به خاطر اين موارد است که بسياری از مردم برای رهايی از زندگی زجر آور خود به داروهای ضد افسردگی، قرص های اعصاب و مواد مخدر پناه می برند تا ذهن خود را فريب داده و خوشبختی و سرزندگی مجازی را برای خود به تصوير در آورند. اين حالت خود فراموشی که انسان زندگی اش مانند برق و باد می گذرد و از آن جز خاطره ای سطحی برای وی باقی نمی ماند به گفته خداوند از خدا فراموشی می باشد. آيه 91 سوره حشر می فرمايد:
” وَلَا تَکُونُوا کَالَذِينَ نَسُوا اللَهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ أُوْلَئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ ”
” و چون کسانى مباشيد که خدا را فراموش کردند و او نيز آنان را دچار خودفراموشى کرد. آنان همان نافرمانانند. ”
دوران کودکی برای بسياری از مردم به عنوان بهترين ايام زندگی به ياد آورده می شود. زمانی که آنان شادی، انبساط خاطر و آرامشی را همراه با معصوميت تجربه کرده اند. ولی مردم اکثرا نمی دانند که احساس خوب دوران کودکی چگونه ايجاد شده و به چه دليل از بين رفته است! عرفا احساس شادی و سرخوشی دوران کودکی را به خاطر تابش نور عشق الهی بر قلب انسان می دانند. اين احساس به دليل پاکی و معصوميت در کودک ايجاد شده و به خاطر پرده و يا حجاب های گناهی که قلب او را می پوشاند از بين می رود. اصطلاح “دل گرفتگی” که بسياری از مردم استفاده می کنند، تاکيدی بر اين مدعا می باشد.
عارف بزرگ جلال الدين رومی مولوی می گويد:
زآن که هفتصد پرده دارد نور حق / پرده های نور دان هفتصد طبق
نوری که در اين جا صحبت از آن می شود، از هزاران سال قبل در عرفانهای مختلف در ايران، چين، هند و مصر مورد بحث بوده و به عنوان منبع برکت و شفا مورد استفاده قرار گرفته است. برکت يکی از نام هايی است که در عرفان اسالمی به اين نور اطالق می شود. برکت لغتی عربی است که به معنی آمرزش و لطف الهی می باشد. در دين يهود به اين لغت “براخا” و در فرهنگ مسيحی به آن “کاريزما” می گويند. در زبان فرانسه، لغت “برکت” معادل “شانس” می باشد. و به کسی که از موقعيت های خطرناک جان سالم به در می برد “بابرکت” اطلاق می شود. در فرهنگ انگليسی به کسی که مردم از او خوششان می آيد و همه را به خود جذب می کند “کاريزماتيک” می گويند. خود شما شايد افرادی را بشناسيد که وجود مادی زيبايی ندارند ولی شما از آنان خوشتان می آيد. منظور از خوش آمدن آن است که در هنگام بودن با آنها، بدون آن که دليلی مادی برای خوش آمدن داشته باشيد، احساسی ناشناخته شايد بتوان به آن نور و گرمی قلب اطلاق کرد. شما را به اين افراد علاقه مند می کند. مردم عادی می گويند که اين افراد مهره مار دارند. مورد اصلی اين است که آنان افرادی بابرکت بوده و فرکانس های مادی نمی باشد، بلکه نور و يا انرژی متافيزيکی است که فقط در سطوح آگاهی خاص و به وسيله افراد خاصی قابل رؤيت بوده ولی توسط اکثر افراد عادی )بالاخص افرادی که زياد مادی نيستند، قابل حس است. اين نوری است که در سوره مبارکه نور در مورد آن صحبت شده و در اين سوره خداوند خود را نور آسمان ها و زمين معرفی کرده است.
افرادی که فی الذاته دوست داشتنی بوده و يا به قولی مهره مار دارند، به افراد بابرکت و يا نورانی موسوم می باشند. اين افراد صاحب نور خدا هستند و مردم چون فطرتا طالب نور خدا بوده و يا به تعبيری خدادوستی در وجودشان فطری و ذاتی است، از اين افراد خوششان می آيد. البته کسانی که قلبشان با حجاب گناه مسدود شده درک اين نور برايشان مشکل می باشد. تعليمات اين دوره به شما می آموزد که چگونه حجاب های قلبی خود را برداشته و صاحب برکت شويد. اين مورد نه تنها گرفتاری های زندگی شما را حل نموده بلکه به شما موهبتی الهی را هديه می کند که به آن “مهره مار” و يا “کاريزما” نيز اطلاق می شود.
عرفان هندی برکت را انرژی کائنات دانسته و آن را “پرانا” می نامد. اين ادعا به طور ضمنی می تواند با گفته قرآن مطابقت داشته باشد، چون در قرآن خداوند خود را “نور آسمان ها و زمين” می نامد. يوگا که يکی از مکاتب هندی است، عمدتا تلاشی است برای فعال کردن چرخه های انرژی موسوم به “چاکرا”، برای جذب بهتر اين نور توسط انسان. اگرچه تمرينات در يوگا سخت و طوالنی بوده و در برخی موارد ممکن است به سال ها تلاش بينجامد، بدون تضمينی برای فعال کردن چرخه های مذکور.
برای حفظ و نگهداری برکت نيازی نيست که انسان گياه خواری نمايد. براساس گفته خداوند در قرآن، عدم استفاده ازگوشت خوک، حيوانات گوشتخوار، پرندگان شکاری و گوشت حيواناتی که به طريق غيراسالمی ذبح شده باشند، به انسان اجازه می دهد که بدون از دست دادن برکت و يا نور قلبی، از گوشت نيز تغذيه نمايد. برخی مشابهت ها مابين مکاتب اسالمی و هندی وجود دارد که از جمله آنها می توان به “ذکر” اشاره نمود، که در مکتب هندی به آن “مانترا” اطالق می شود. با اين تفاوت که در مکتب اسالمی اذکار سری و مخفی! نبوده و اسمای الهی و کلماتی از قرآن می باشند که همه مردم می توانند از آنها استفاده کنند. از قابليت های ديگر دوره 03 قدم الهی، ضعيف نمودن شيطان نفس و غلبه انسان بر آن می باشد. نفس انسان مانند حوضی پر از لجن است که در ته آن موجودات شروری پنهان شده که خود انسان نيز از آنها بی اطالع می باشد. هنگامی که آب اين حوض آرام است، لجن ها ته نشين شده و انسان احساس ايمان و سرخوشی می کند ولی به محض آنکه حوض متلاطم شده و لجن ها به گردش در می آيند، انگل های شرور نفس به حرکت در آمده و حال خوش انسان را خراب می کنند.
بعضی از مکاتب، با مراقبه و تمرکز سعی در ته نشين کردن لجن های اين حوض می کنند. اگر چه در هنگام مراقبه، نفس شيطانی ساکت گرديده و انسان به طور موقتی به آرامش می رسد، ولی در مواقع عادی و در حاالت خارج از مراقبه، نفس شرور انسان وی را به ستوه می آورد.
با توجه به اين که عوامل خانوادگی و اجتماعی نقش بسزايی در ايجاد افسردگی و عارضه های اخالقی و رفتاری و برطرف کردن آنها دارند، در آموزه های اين دوره، نه تنها عوامل فردی، بلکه عوامل خانوادگی و اجتماعی زندگی نيز مورد بازنگری و اصالح قرار می گيرند. اين آموزه ها با ايجاد عشق الهی در دل افراد، آنها را به اشخاصی مجاهد و با ايمان تبديل نموده، و با برطرف کردن ضعف شخصيتی و ايجاد ارتباطات عاطفی در خانواده و اجتماع، احساسات منفی و خاطرات دردناک گذشته را از بين برده، و عشق و رحمت الهی را به خانواده باز می گرداند، که اين از مهمترين عوامل در برطرف کردن افسردگی و عارضه های روحی و رفتاری و جلوگيری از بازگشت آنها می باشد. امروزه تعريف زندگی برای خيلی از افراد اين است که از صبح تا شب دنبال هدف های کاذب بدوند و دائما در رنج و عذاب باشند و در لحظه مرگ هم ببينند که تنها خاصيت شان اين بوده که مانند يک ماشين زباله سازی، چند تن غذا را به زباله تبديل کرده، و يا اين که عالوه بر زباله سازی، چندتا خشتی را هم روی هم چيده و يا مقداری کاغذ را در مکان محفوظی به نام بانک نگهداری کرده اند، يا اين که زمين و مال و ثروتی را برای کسانی به يادگار گذاشته اند که اگر به خاطر ثروتشان نبود، حتی اسمشان را نيز نمی آوردند.
بعضی از افراد يک روز که برای دفن اقوام و يا دوستان به بهشت زهرا می روند، حالشان کمی منقلب شده و به فکر روزی می افتند که آنها نيز بايد از اين زندگی دست بشويند، ولی معموال اين حالت يکی دو روزی بيشتر دوام نداشته و تا چشم بر هم می زنند می بينند که دوباره گرفتار بازی وحشيانه قبلی گرديده و بی رحمانه از روی جنازه های ديگران عبور می کنند تا يک لقمه بيشتر بخورند و يا يک مقام و موقعيتی بهتر به دست بياورند. همين افراد زمانی که به گذشته خود برمی گردند، می بينند در زمان کودکی لحظاتی را تجربه کرده اند که برايشان بسيار شيرين بوده است و همان طور که قبلا گفته شد اگر از آنها سؤال کنند که بهترين ايام زندگی شان کی بوده است؟ می گويند دوران کودکی! چرا؟ به دليل آن که عشق و شادی و محبتِ پاک و تفکر بی الایش زمان کودکی چيزی نيست که انسان بتواند به راحتی فراموش کند. انسان در کودکی قلبش حجاب ندارد و زمانی که قلب حجاب ندارد و نور عشق به آن می خورد، ايجاد شادی می کند. به همين دليل است که اگر انسان به يک کودک محبت کند، احساس خوش و بی نظيری به او دست می دهد که احتمالا در تمام زندگی اش آن را فراموش نمی کند.
عرفا معتقدند که اين احساس خوب به خاطر تابش نور عشق به قلب عرفانی انسان است. قلبی که در قرآن به نام “فؤاد” ناميده می شود. حافظ می گويد:
گر نور عشق حق به دل و جانت اوفتد / بالله کز آفتاب فلک خوبتــــر شوی
زمانی که يک کودک بزرگ می شود، حجاب هايی برروی قلب او ايجاد شده و جلو ورود نور به قلب او را می گيرد. اينها حجاب های تعلق و گناه هستند که قلب را می پوشاند.
وقتی که قلب با حجاب پوشانده می شود، احساس شادی از بين می رود. بعضی ها با يک گناه بزرگ حجابی ضخيم بين خود و خدا ايجاد می کنند و بعضی ديگر با تعداد زيادی حجاب های نازک معادل همان کار را می کنند. برای اين است که بعضی از افراد که گناه خيلی بزرگی مرتکب می شوند، با آن گناه، شادی و گرمی قلب خود را برای کل زندگی از دست می دهند. امروزه انسان از خيلی ها که می پرسد چه ناراحتی ای داريد؟ می گويند دلمان گرفته است. اين به آن معنی است که حجاب هايی قلبشان را پوشانده و شادی شان از بين رفته است. يا اين که می گويند دلمان پوسيده است! آنها نادانسته صحبتی عرفانی را مطرح می کنند. چون شما در هنگامی که در جنگلی انبوه هستيد که به خاطر انبوه درختان نور به زمين نمی رسد، برگ ها همه پوسيده و زرد شده و همه چيز بوی پوسيدگی و تعفّن می دهد. کم نيستند کسانی که دلشان پوسيده و تشنه بارقه ای از نور عشق، نور حقيقت هستند. اين افراد بی پناه و مستاصل به هر جايی که بويی از عشق بيايد سر زده و به هر کس که نامی از آن بياورد اعتماد می کنند، و چه بسيار شيطان هايی که از نياز پاک و تمنای فطری اين افراد سوء استفاده کرده و آنها را در طلب آب به سراب های هولناک و بيابان های مرگ آور می کشانند. با توضيحاتی که داده شد شايد بتوانيد حدس بزنيد که چرا جوانان عاشق پيشه و دائما در طلب عشق هستند. آنان در کودکی حالت شادی حاصل از عشق را تجربه کرده و چون مدت کمی است که آن را از دست داده اند، چون تشنه ای به دنبال آن می باشند. زمانی که به خاطر حجاب های قلب نور به دل انسان نمی رسد و احساس شادی از بين می رود، انسان احساسی ديگر را جايگزين شادی می کند که لذت ناميده می شود، بی خبر از آن که لذت و شادی از نظر ماهيت کاملا با يکديگر متفاوت می باشند!
شادی احساسی است که در قلب انسان ايجاد می شود و زاييده نوری است که به قلب می رسد. لذت پديده ای است که در فکر و خيال توليد می شود و نوعی بازسازی پديده شادی در مغز می باشد. به عبارتی شادی مانند حلوا است و اصالت و حقيقت دارد و می شود آن را خورد و سير شد، ولی لذت، حلوا حلوا کردن است و لذا کسی که با لذت می خواهد به وجد و سرخوشی روحانی برسد، مانند کسی است که می خواهد خود را با حلوا حلوا کردن سير کند. يک نفر لذت می برد که پول دارترين آدم شهر است ولی به محض آن که به او می گويند که ديگری از او پول دارتر است، در يک لحظه آن احساس خوب به احساسی بد تبديل می شود. زيرا آن احساس اصالت نداشته و فکر و خيالی بيش نبوده است. احساس شادی با اين متفاوت بوده و احساسی قلبی و واقعی می باشد. به عنوان مثال، زمانی که يک بچه شاد است و مانند يک غزال وحشی باال و پايين می پرد، نمی داند که برای چه اين کار را می کند. او فقط می داند که تمام ذرات وجودش به وجد آمده و در حال رقص است. احوالات عارفانه هم به همين صورت است. فردی که احوالات عارفانه می گيرد، نمی داند برای چه اين همه حالش خوش است! او نمی داند که چرا اشک شوق می ريزد و نمی داند چرا حالت مستی به او دست داده و يا اين که شل شده و خميازه می کشد. اين احساس، خودکار و اتوماتيک در او ايجاد شده و نياز به هيچ گونه درک و يا تفکری ندارد! کسانی که با عرفان عملی آشنا هستند صحبتهای مرا خوب درک می کنند. هنگامی که انسان مرتکب گناه شده و لایه های حجاب بين او و خدا حايل می شود، شادی اش از بين رفته و او باالجبار به جستجوی لذت می رود، غافل از اين که شادی مانند آب است و اصالت دارد، ولی لذت خيالی بوده و مانند سراب می باشد.